عـــشق تو

 

 عشق تو
شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد ! زیبا بود امّا
شوخی بود !
حالا… تو بی تقصیری! خدای تو هم بی تقصیر است!
من تاوان اشتباه خود را پس میدهم…!

 

 

 

 دیدگانت را
نبند…!
نگاهت را
ندزد…!
تو که میدانی آیه آیه ی زندگیم،
از گوشه چشمهایت تلاوت می شود

 

 

 

با خواب من چه کار داری؟
تویی که
تو روز روشن
خودت را از من دریغ می کنی…

 

 

 

سر به گوش من بگذار
و آرام بگو :
دوستت دارم…
از چه می ترسی ؟!
فردا دوباره میتوانی انکار کنی…!

 

 

 

 کــاش مـیدانستــــم
حکمــــت ایــــن روزگـار چـیست،
کـه روز بــه روز
تـو یـوسـف تــر مـیشـوی و مـن یـعــقــوب تــر!!؟

 

 

 

هر آهنگی که گوش میدهم
به هر زبانی که باشد
بغضم را میشکند…
نمی دانم…
بغضم به چند زبان زنده دنیا مسلط است…!

 

 

 

من از درد
خاموش می شوم…
 درد تو در من خاموش نمی شود اما…

 

 

 

مـی خواستم بمانم، رفتم. می خواستم بروم، ماندم.
نه رفتن مهم بود و نه ماندن…
مهم
من بودم
که نبودم…!

 

 

 

حســــــرت!
یعنی رو به رویــــــــم نشسته ای
و باز خیســـــی چشمـــانـــم را،
آن دستمال خشک بی احساس پاک کنـــــد
حســــــرت!
یعنی شانه هایت دوش به دوشـــــــم باشد
اما نتوانــــم از دلتنگی به آن پناه ببـــــــرم
حســــــرت!
یعنی تــــو که در عین بـــــــــودنت
داشتنت را آرزو می کنــــــــم…!
 

 

 

 

 

به یادگار ساعتی بر دست ات بسته ام…
که یادت نرود!!
چقدر زمان باید بگذرد…
تا یکی مثل من دوباره عاشق یکی مثل تو شود

 


 

تمام اسپند های دنیا را نذر ِ دوباره دیدنت
می سوزانم…
تا دودشان در چشم خودم برود
و باز هم بهانه ی اشک هایم باشد.

 

 

 

هرچقــدر هم که زمین گرد باشد…
ما دیگر هیچ کجا به هم نخواهیم رسید!!
پس بچـــرخ تا بچــــرخیم…

 

 

 

می دانی چرا دوستت داشتم ؟؟
چون در آن زمان مترسکی بیش نبودم
که به دوستی با کلاغ هم رضایت داشت

 

 

 

برف نگرانم نمی‌کند
حصار یخ رنجم نمی‌دهد
زیرا پایداری می‌کنم
گاهی با شعر
و
گاهی با عشق
که برای گرم شدن
وسیله‌ی دیگری نیست
جز آنکه
“دوستت بدارم”

 

 

 

 

خوش به حالِ تو ؛
که عاشق نشدی!!
تا بسوزی در عذاب ِ گفتن ِ یک شعر کوتاه…
برای معشوقه ای که گوشش بدهکار نثر های تو هم نبود

 

 

 

دلم برای قدیم های یک نفر تنگ شده… این آدم جدید، دیگر دل مرا تنگ نمی کند…

 

 

 

یه جایی هست که دیگه کم میاری…
از اومدنا؛ رفتنا؛ شکستنا!
جایی که فقط میخوای یکی باشه،
یکی بمونه نره واسه همیشه کنارت بمونه…
من اونجام…!!!

 

 

 

‎من به تو بستگی دارم, حال من را از خودت بپرس

 

 

 

سال هاست
تو رفته ای
و تا هنوز
از کوچه های دلم
صدای گریه می آید !
دلی…
که بر سر راهش
گذاشتی!

 

 

 

نذر کــَـــردم
سفره ای پهــن کـُنم
از حـرف های نگفتــه ی دلم…
اگــــر برگــــــردی

 

 

 

می گویند هر رفتی… آمدی دارد،
یادت باشد رفتی
ولی نـــیامدی !!

 

 

 

تقدیر را خود رقم میزنم
ازکنارم هرچه تنهایی هست
بر میدارم
تورا جایشان میگذارم

 

 

 

به شانه های تو اعتباری نیست
که این تکیه گاه ناامن
همیشه جایی که نباید
می‌لغزد‌…

 

 

 

سیر شده ام بس که
از آدمها زخم خورده ام
خدا خیرتـــــــــــــان دهد
به من محبت دروغین تعارف نکنید من سیــــــــــرم



برچسب‌ها: <-TagName->
یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:,17:50به قلم: نازنین جوون ™           
لعنت

 

 

لعنت به اوني که واسه رفتنش گريه کردم ، رفت واسه دوستاش تعريف کرد ؛ خنديدن..

لعنت به اوني که تموم حرفامو براش با بغض نوشتم و با خنده خوند ..

لعنت به اوني بهش زنگ مي زدم تا صداشو بشنوم

و اون قطع مي کرد تا صداي يکي ديگه روبشنوه..

لعنت به اوني که به خاطرش رواني شدم و کلي افسردگي گرفتم آخرش بهم گفت :
تو يک آدم افسرده و رواني هستي .به همين خاطر ديگه نميخوام باهات باشم

 

 

 

 

 

 بیشتر از آنچه تصور کنی خیانت دیده ام

وبیشتر ار آنکه باور کنی دلم را شکسته اند

اما تو نه خیانت کردی و نه دلم را شکستی
تو جگرم را آتش زدی

زبانم می گوید به امید روزی که

روزگارت سیاه تر از پر کلاغ
تیره تر از غروب

وغمگین تر از دم جدایی باشد
اما دلم می گوید به امید روزی که

آشیانت بالاتر از آشیان عقاب

چشم انداز نگاهت زیباتر از بهشت

بر لبانت لبخند

وصد هزار پری کنیزت باشند...
 



برچسب‌ها: <-TagName->
شنبه 5 اسفند 1391برچسب:,22:11به قلم: نازنین جوون ™           

 

 

چه شده؟ ای دل دیوانه هوایش کردی؟ / با دو چشمان پر از اشک صدایش کردی؟
گفته بودم که دلش معدن بی معرفتی ست / تو نشستی و دلت خوش به وفایش کردی؟

 

 

 

بی معرفت تو اون کسی بودی که
اومدی زیر چترم,نه برای همراهی با من,بلکه فقط برای اینکه خیس نشی....بارون که بند اومد,رفتی که رفتی .....

 

 

 

هــے 

دیگر هوای برگرداندنت را ندارم

هر جا که دلت می خواهد بــــرو !

فقط آرزو میکنم وقتی دوباره هوای من به سرت زد

انقدر آسمان دلت بگیرد که با هزار شب گریه چشمانت باز هم آرام نگیری
 

 

 

 

 

زیادی دوستت داشتم!!!

میدانی اشتباه از کجاست؟؟؟

از تو نیست!

اشتباه از من است!!!!!

هر جا رنجیدم به رویت نیاوردم

لبخند زدم!!!

فکر کردی درد ندارد

محکمتر زدی

 

 

اینایی که بدی میکنن... اینایی که دل میشکنن
اینایی که مثل آب خوردن بازیچه قرارت میدن

همشون زخمی ان...

 

 

 

 وقتي از چشم کسي بيفتي ؛
مثه يه قطره اشک ،
ديگه فرقي نمي کنه کجا باشي ؟!
گوشه ي چشم ؛
روي گونه ،
يا روي خاک ....

تو ديگه چکيدي ... !!!



برچسب‌ها: <-TagName->
شنبه 5 اسفند 1391برچسب:,22:5به قلم: نازنین جوون ™           
بی تو چه کنم؟

 

 پسرک رو به مزار دختر ايستاد، برايش از دلتنگيش گفت، از آغوشي که اين روزها خيلي هوايش را کرده... از شوخي هاي دلنشينش، از چشمان مهربانش، از حرف هاي نگفته اش، از يک دنيا بغضش... برايش کادو گرفته بود آمده بود تا لبخندش را ببيند! هق هق گريه هايش به آسمان بلند شده بود... پسر: برات… کادو… برات يه دسته گل گلايل!… يه شيشه گلاب… و يه بغض طولاني آوردم

تک عروس گورستان! پنج شنبه ها ديگه بدون تو خيابونها صفايي نداره…! اينجا کنار خانه ي ابديت مي نشينم
 و فاتحه ميخوانم… نه اشک و فاتحه... اشک و فاتحه و دلتنگي امان… دنياي من! تو خيلي وقته که… آرام بخواب فرشته کوچ کرده ي من… ديگر نگران قرصهاي نخورده ام… لباس اتو نکشيده ام…. و صورت پف کرده از بي خوابيم نباش…! نگران خيره شدن مردم به اشک هاي من هم نباش..! بعد از توديگر مرد نيستم اگر بخندم… اما… تـو آرام بخواب

 



برچسب‌ها: <-TagName->
شنبه 5 اسفند 1391برچسب:,21:59به قلم: نازنین جوون ™           
دلتنگـــــــــی

 

 دلتنگی خیابان شلوغی است که تو در میانه اش ایستاده باشی
ببینی می آیند
ببینی می روند
 و تو همچنان ایستاده باشی !

 

 

 

 امروز دوبار دلتنگ شدم ! یک بار برای تو و یک بار برای تو !
اول برای نداشتنت ، دوم برای نداشتنم . . .
دوستت دارم و نداری ام !
می روم و میدانم که تو زودتر رفته ای . . .

 

 

 

 

 روی برگ های خاطرات نوشتم
دلتنگم
پائیز شد
خاطرات رنگشون زرد شد
واز شاخه های دلتنگی
روی سنگفرش
آرزوها ریختن
تا زیر پای غرور وبی محبتی له بشن . . .

 

 

 

 واحد سنجش دلتنگی چی میتونه باشه ؟
نگاه به موبایل بر ثانیه ! یا پک به سیگار زانو های بغل کرده یا نگاه به عکس پر از خاطره . . .

 

 

 

 

 صف می کشند دلتنگی های من چو دانه های تسبیح به نخ کشیده شده . . .
چقدر بگردانم دانه ها را تا تو بیایی ؟

 

 

 

 تو را به خدا سپردم
خودم را به دلتنگی هام
خدا خودش می داند چطور مواظب تو باشد . . .
دلتنگی هایم هم خوب بلدند چطور تو را هی به یاد من بیاورند !
 

 

 

 

 

 من از این منی که هر لحظه دلتنگ توست متنفرم . . .

 

 

 

 چه سر به راه است . . .
دلتنگی را میگویم !
از گوشه ی دلم جُم نمیخورد . . .

 

 

 

گاهی شعر سراغم را میگیرد ٬ گاهی هوای تو تفاوتی نمیکند ، هر دو ختم میشوید به دلتنگی من !

 

 


 

 

جای من یک دل سیر ، چشم در آینه انداز و بگو ، بهترینم ! ای دوست ، یادگار دیروز ! دل من سیر برایت تنگ است .

 

 

 

 آسمان به آسمان . . .
کوچه به کوچه . . .
رویا به رویا . . .
هر جایی که می نگرم با منی اما دلم برایت تنگ می شود !

 

 

 

 روزهای سختی رو میگذرونم !
وقتی که نیستی همه چیز تنگ میشود !
نفسم
دنیایم
دلم !

 

 

 

 

ده ، اسمم در کتاب رکوردهای جهان گینس ثبت شد ، دختری / پسری از جنس احساس با سنگین ترین بار دلتنگی بر روی شانه هایش . . .

 

 

 

 کاش دلمونم زبون داشت تا خودشو میگفت چقدر تنگته !

 

 

 

با استناد به قانون جرایم رابطه ای
شما طبق مصادیق مجرمانه به علت دلبری و ایجاد دلتنگی
محکوم به حبس ابد در قلب اینجانب میباشید
دوران محکومیت شما از هم اکنون آغاز میگردد !

 

 

 

کاش دفتر خاطراتم چراغ جادو بود تا هروقت از سر دلتنگی به رویش دست می ‌کشیدم ، تو از درونش با آرزوی من بیرون می آمدی . . .

 

 

 

دلم برای لمس نگاهت سخت دلتنگی میکند ، به کدامین بهانه حواسش را پرت کنم !
 

 

 

سوهان می کشم قصه ی دلتنگی هایم را تا هموار سازم جاده های آمدنت را . . .
 

 

 

 

همه چیز با تو شروع شد اما هیچ چیز با تو تمام نمی شود ، حتی همین دلتنگیهای من !



برچسب‌ها: <-TagName->
شنبه 5 اسفند 1391برچسب:,1:29به قلم: نازنین جوون ™           
حسودیم میشه


 

  

به آدمای توی فیلما که…
آخرش خوشبخت می شن حسودیم می شه…
خدایـــا…
نمی خوای یه ذره بزنی بره جلو..؟

 

 

 

 اگـــه میخـــوای یکیــو از دســـت بـــدی
فقـــط کـــافیــــه دوستـــش داشتــــه بـــاشــــی
همـــین کــــافــیــــه …

 

 

 

 یعنی میشود روزی برسد…
که بیایی…..
مرا در آغوش بگیری…
بخواهم گله کنم…
بگویی هیس….
بگویی همه کابوس ها تموم شد…..
میخواهم امشب تا صبح دیووانه ات کنم

 

 

 

 

 خواب آلود ..
لوس ..
بی خیال ..
بی قرار..شاد ..
هرچه میخواهی باش .فقط در آغـــــــــــــــــــوشم باش
ولی دلبرانه …ولی عاشقانه

 

 

 

 مـن عاشق هَوس های عاشقانـه اَم…
مَـن عاشق گـُناه دوست داشتـنَم
دَستهایَت را بـه مـن بده
بـه جَهنَم کـه مَرا بـه جَهنَم مـــی بَرند بـه خاطر عِشقبازی با خیالِ تو
تو خودِ “بـهشتــی ”

 

 

 

 بـه مَـن حَق بده
کـه میل بـه خوردَن نـَداشتــه باشَم
این بـُغض ها کـه
تو بـه خوردِ‌ مَـن مـی دَهـی
سیر سیرَم مـی کـُنَد!

 

 

 

 مُهم نیست دوستم داری یا نَـه …!
مُهم ایـن استـــ کِـه؛
مـَـن هَــستـــَم ؛
عـِشق هـَست
وَ هَوای اِحساسَــم
هَنــوز آبی ست . . .!

 

 

 

 

 قول داده اَم…
گاهـــی
هَر اَز گاهـــی
فانـــوس یادَت را
میان ایـن کوچه ها بـی چراغ و بـی چلچلـه، روشَـن کنَم
خیالـت راحـَــت! مَـن هَمان منـــَــم؛
هَنوز هَم دَر این شَبهای بـی خواب و بـی خاطـــِره
میان این کوچـه های تاریک پَرسـه میزَنـَم
اَما بـه هیچ سِتاره‌ی دیگـَری سَلام نَخواهــَـم کَرد…
خیالَت راحَت !

 

 

 

 پَرگار های خوبــی شُدیم
خوب هَمدیگَر را دور مــی زَنیم !

 

 

 

 سرنوشت من بی تو
جمله بی فاعلی ست
که فعلش تعطیل استــــــــــــــــ . . . !

 

 

 

 

برگــرد عشق قدیمی و دیرین من؛
برگرد و بگو دوستـت دارم
تا با پشــــت دست چنان بــــر دهانت بکوبم
تا آرزوی داشتن یـک دندان را به گــــــــــور بـبـــری
چه برسد به من و یک عشق حقیقی !!

 

 

 

 

 آنقدر مرا از رفتنت نترسان ….
قرار نیست همیشه بمانیم !
روزی همه رفتنی اند ….
ماندن به پای کسی معرفت میخواد نه بهانه … !!

 

 

 

 

شــانــه ات کــــو؟
دنــیـایــم بــاز بـهـم ریــخـتـه…



برچسب‌ها: <-TagName->
چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,2:6به قلم: نازنین جوون ™           
ممنونم

 

 ممنونم…
که حالم را نمی پرسی..!؟
تا مجبور نشوم دروغ بگویم…
که خوبم…!

 

 

 

 امروز باورم شد
که تو خسته تر از آن بودی که بفهمی دوست داشتنم را!
از من که گذشت…
اما…
هرجا که هستی
“خسته نباشی”!

 

 

 

 

 من خـودم را کوچک کـردم… تا تـو خودت را کوچک نبـینـــــی
امــا تـــو… کوچکتــر از آن بـــودی
کـه بـا ایـن حرف هــا بـــزرگ شـــوی…

 

 

 

 چه نقاش ماهری است فکر و خیالت
وقتی که دانه دانه موهایم را سفید می کند

 

 

 

 جهنمـــــــــــی به پا میکند دلـــــــم
وقتــــی
آرزویی در ذهـــــــن بیاید
و
تو مـیــــان آن نباشـــی

 

 

 

 

 اشکال از تو نیست
کودک قلب من در گهواره ای خوابید
که هرگز متعلق به او نبود…

 

 

 

 

 باور کن…
“من” تنهاترین ضمیر دنیاست
و “او” خوشبخت ترین ضمیر دنیا
چون “تو” را دارد

 

 

 

 

 غیرت دارم روی
خاطراتمان
برای هر کسی
تعریفشان نمی کنم
تو فقط مرد باش
و
انکارشان نکن…

 

 

 

 

 مرزها
زبانِ فاصله را نمی‌فهمند.
هرچه دورتر می‌روم
نزدیک‌تر می‌شوی!

 

 

 

 تو را
خدا نمی‌خواهد که برگردی
وگرنه
آمدنْ نه بال می‌خواهد
نه کفش و عصای آهنین
بخاطر خدا بیا …

 

 

 

 گناهانم را دوست دارم!
بیشتر از تمام کارهای خوبی که کرده ام،
می دانی چرا؟!
آن ها واقعی ترین انتخاب های منند…

 

 

 

 

 گاه دلتنگ میشوم ٬ دلتنگ تر از همه ی دلتنگ ها
گوشه ای می نشینم و میشمارم حسرتها را
و محاکمه می کنم وجدانم را…
من کدام قلب راشکستم؟
کدام احساس را له کردم؟
کدام خواهش را نشنیدم؟
و به کدام دلتنگی خندیدم؟
که اینچنین دلتنگم

 

 

 

 

 

 به جرم نبودنت نفس هایم را در سینه محکوم می کنم
به حبس ابد!
کمرم زیر آوار خاطراتت تاب نمی آورد
و در کابوس شب های بی تویی
می میرم
به همین سادگی…!

 

 

 

 

 غمگینــــم!
آنقدر که در مجاورتِ دریا هـــم
سراب می بینم!
اگر نباشی،
همیشه این َم…!

 

 

 

 به او بگویید
دیگر او های نوشته هایم را
به خود نگیرد
ازاین به بعد او دیگر آن او نیست

 

 

 

 

 یک متن سـاده را
صد بار می خوانـم
و هیچ نمی فهمم اش!
نگـو که رفتنت
عوارضی نداشت…

 

 

 

 

 من ـ بـــی تو
فـقط یک ضمیـــر ساده و تنهاست…
که دست و دلش به هیـــچ کاری نمی رود…

 

 

 

 

 از تو برایم چه مانده؟
بغضی مهار نشدنی و یک عکس سه در چهار
دقایقی که میخواهمت و نیستی
حرفهایی که میخواهم و نمیزنی
شنیدنی هایی که میخواهم و نمیگویی
تعلیق و انتظار، سردی تو و گرمی اشک های من
بی خبری های پی در پی
مهری که دارم و بی مهری های تو
کلامی که نیاز دارم و مجالی برای بیانش نیست
و یک دنیا خاطرات کشنده
تو چقدر با سخاوتی و من چقدر ثروتمند
 

 

 

 

 

 

 جز آغوش تــــو
هیچ خورشــــیدی
از پس این زمســتان بر نمی آیــــد…
زودتر بیا
یخ آغوش من
با گرمای جنوب تو باز میشود…



برچسب‌ها: <-TagName->
چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,1:41به قلم: نازنین جوون ™           
دوست میدارمش

 

 

 دوست می دارمـش … امـّـا …
می تـرسم بـگویــم و بگـویـد : ” مرسـی !! ”
یــا بگویـد بـه این دلـیـل و آن دلـیـل دوسـتـم نـدارد …
یــا چـه می دانـم …
مثـل خیـلیـهـا بگـویـد لیـاقـتـم بـیـشـتـر از این حرفـهاسـت …
می تـرسـم از اینــکـه
هـرچـیـزی بـگویـد جُـز :
” مــَــن هـم دوسـتت دارم … ”

 

 

 

 

 قهوه یا کاکائو ؟
فرقی نمی کند !
تو کافئین خالصی …
حتی خیالت ،
خواب را از سرم می پراند !!!

 

 

 

 

 نذر کرده ام
صد دور تسبیح
اهدنا صراط المستقیم بخوانم ؛
شاید
مرا که میبینی ،
دیگر مسیرت را کج نکنی !!!

 

 

 

 

 چــه زیبــاست وقتـی میفهمـی
کسـی زیــر ایـن گنبد کبــود
انتظــارت را میـکشد ؛
چــه شیــرین است
طعــم چنـد کلمــه کــه میگــوید :
کجــایــی …؟

 

 

 

 

 لعنت به تُـو که جنس ات خــــــراب است…
چرکیـن تر می شود …
هر بار صابون ات به دلم می خورد..

 

 

 

 

 یک نفر ،
همیشه یک نفر نیست ؛
یک نفر گاهی همه است …
شاید حالا بتوانی بفهمی
وقتی غروب یک روز تعطیل
دلم برای تو تنگ می شود
چه دلتنگی عظیمی را
به دوش میکشم …!!!

 

 

 

 

 

 

 یکی بـــود ، یکی . .
مـــن میروم قصّـــه باید آغــــاز شود . . . !

 

 

 

 

 دهانم پر از حرف است
اما . . .
با دهان پر که نمی شود حرف زد . . .

 

 

 

 

 راستی خدا
دلم هوای دیروز را کرده
هوای روزهای کودکی را
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد
دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم
الفبای زندگی را
میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند
دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان
هر چه میخواهید بکشید
این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو
دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم
آن را نچینم
دلم میخواهد …
می شود باز هم کودک شد؟؟
راستی خدا!
دلم فردا هوای امروز را می کند

 

 

 

 

 

 من
چه دو حرفیه وسوسه انگیزیست …
این من!
نه در پی عشق است نه تشنه ی مهربانی
فراری از پسران مانکن پرست و دختران آهن پرست …
فقط برای خودم هستم…خود خودم ! مال خودم !
صبورم و عجول !!
سنگین و سرگردان !!
مغرور …
با یک پیچیدگی ساده و مقداری بی حوصلگیه زیاد !!!
و برای تویی که چهره های رنگ شده را می پرستی نه سیرت آدمی ؛ هیچ ندارم
راهت را بگیــر و بـــــــرو
حوالی ما توقف ممنــــوع است !

 

 

 

 

 آدمـهـآیی کـه شمآ رآ ترک میکـنند غریبـه هآیی هسـتند که یـک روز بـآ شمـآ آشـنآ مـیشوند!
بآ افکـآرِ شـُمآ! بآ حـرف هآی شـُمآ ! بآ دستهآی شـُما !
بآ رویآهآی شـُمآ ! بآ تک تک لحظه هآی شـُمآ !
یک روز ناگهآن حوصله شآن سر میرود !
دلـشـآن رآ و دستهآشآن رآ و حرفهآیشان رآ و خوآبشآن رآ پـس میگیریند !
و غریـبه هـآیی میـشوند بـآ خـآطـرآتـی که پـُر میکنند :
افـکارتـآن رآ دستهآیـتآن رآ خـوآب هـآیتـآن رآ رویـآ هآ و تـک تـک لـحـظـه هـآیـتـآن رآ
یک روز نـآگهآن حوصـله ی شـُمآ سـر میـرود غریـبه هآیی میشوید کـه خودتـآن رآ تـَرک مـیکـنیـد

 

 

 

 

 

 نوشته بود ” ذهن تو مریض است”
نه رفیق بیا ذهن های مریض را برایت معنی کنم!
ذهن مریض آنیست که بهانه شلوغی واگن مترو و به بهانه ترمز خودش را به زن ها میمالد !
ذهن مریض آنیست که به بهانه جا نبودن در اتوبوس خودش را به زنها میچسباند!
ذهن مریض آنیست که وقتی دختری کنار خیابان در انتظار تاکسی است قیمت میپرسد!
ذهن مریض آنیست که شیطنت خاص زنان را فاحشه گری میداند!
ذهن مریض آنیست کوچکترین لبخند یک زن را درخواست س ک ‪.‬س میداند!
اینجا مرد هایش از کمبود همه را فاحشه میدانند جز مادر و خواهر خویش
 



برچسب‌ها: <-TagName->
چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,1:12به قلم: نازنین جوون ™           
پنجره

 

پنجره را باز میکنم
باد خنک که به صورتم میخورد
تمام غمهایم را فراموش میکنم
گویی همه را به دست باد میسپارم
باد که لای به لای موهایم میپچد
خاطرات خوش گذشته به سمتم هجوم می آورند

 

 

 مـ ـوهـایـت را که چـنـگ مـیـکـنـی …
مـــن مـیـــزنـ ـم و قـلـ ـم مـیـــرقـصـد !!
عزیـــــــز مــ ـن آرامـ ـتـر …
ایــن شـعـر دیــوانـه شــد …

 

 

 

گاهـــی …
میان وسعــــــــت دستان خالیـــم
حس می کنــم …
تمــــــــام دار و ندارم نگـاه توســـت….!

 

 

 

 

 

 بعضـــی از سردرد هــــا نـــــــه با چایی خوب میشـــــــــه …
نــــــــه با ژلفن و نه حتی بــا خوابــــــــ ..!
بعضی از سردرد ها فقط با دیدن اونــــــ دو تا چشــــــــای تو خوب میشـــــه …!

 

 

 

 دستانت را ، در برابرم مشت می کنی …
می پرسی: گل یا پوچ؟
در دلــم مـی گـویـم: فـقـــط دســتانـت …

 

 

 

 پای تو که وسط می آید
هم آغوشی
بی معنا میشود
با تو تا آسمان میروم …. !
بلوغ ِ احساسَم
میانِ بازوانِ تو
رویا را ؛ حقیقت ِمحض می کند ،
بمان !

 

 

 

 

 امان از این بوی ِ پاییز و آسمان ابری !
که آدم نه خودش میداند دردش چیست و نه هیچکس ِ دیگری …
فقط میدانی که هر چه هوا سردتر میشود ،
دلت آغوش ِ گرمتری میخواهد

 

 

 

 

 شـعرم ڪــہ تـو بـاشـی
هـم وزن دارم
هـم قـافـیـــہ را نـباخـتــہ ام

 

 



برچسب‌ها: <-TagName->
چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,1:49به قلم: نازنین جوون ™           
کــــــاش میدانستم

 

 

 کـاش مـیـدانـسـتـم
کـیـسـتــــ آن کـه بـرایَـتـــ
دسـتـــ قـلـابـــ مـیـگـیـرد تـا هـر شـبـــ
خـوابـــ از چـشـم هـایَـم بـربـایـی
دیـواری کـوتـاهـتَــر از
خـوابـهــای مَـن نـیـافـتـی . . . ؟!

 

 

 

 لبهایم که تشنه و دلتنگ می شوند باران را می بوسم
من این جا زیر بارانم،
وقتی که بسیار از تو دورم و تو را می خواهم
باران را می بوسم؛ او تو را قطره قطره در من فرو می ریزد
خاطرت باشد ؛ ما هر دو زیر یک آسمان زندگی می کنیم
در دو سوی باران ها من به تو و بوسه و باران ایمان دارم
و قاصدک ها به تو خواهند گفت که دوستت دارم !
زندگی شاید همین فاصلۀ خیس ِ بارانیست
که تو را به من پیوند می زند . . .

 

 

 

 مُــردم
و ســال ھــای ســال
از ایــن مــاجــرا گــذشــت،
تــا ایــن کــه
روزی
کسی
در بقــایــای شھــر مــا
سنگــواره دلی را یــافــت
کــه شکــل تــو بــود . . .

 

 

 

 آغوش بعضی هــا …
علم را زیـر سوال می برد !
آنقدر آرامت می کند …
که هیـچ مُسکنی …
جــایش را نمی گیرد…

 

 

 

 یــادم بــاشـــد ، امشب بعضی از آرزوهایمــ را دَم ِ در بگذارم
تــا رفتگـــر ببــــرد ! بیچــاره او …
ما بقــی را هم نقــدا” بــا خود بــه گور می بـــرم
ما بقــی همــان ” آرزوی بــا تــو بودن ” است
نتــرس جانکم !
حتــی آرزوی ِ داشتنت را هم بــه کســی نمی دهم …

 

 

 

 

 مـی دانـم !
تـو کـه بـاشـی
یـک ریـز شـعـر مـی گـویـم
مـن از چـشـم هـای تـو
شـعـرهـایـم را کِـش مـی روم

 

 

 

 گاهی
هوس میکنم
در آغوشت حل شوم !
باهمه سردیت،
هنوز
برایم گرمترین حس دنیایی …!

 

 

 

 

 ایـنـکـــه
میـان دسـتـانَـت
لـحـظـه ای‌ چـشـــم هــــایــــم را بـبـنــــدم…
و دنـیــــا بـــه سکـوت صـــدای‌
نَـفَـس هــایَـت فــــرو رَوَد
نمیــــدانــــــی‌ …
چه هـیـجـــانــــی‌ ست …

 

 

 

 

 تو در هوای تمام شعرهایم
جا مانده ای!
خودت را که میگیری از بیت هایم،
هوای جملاتم ابری میشود…
با من بمان، تا پاییز شعرهایم
با تو اردیبهشت شود…

 

 

 

 

 چه سِتی میشود دستـان ِ مـا کنـار ِ هم !
بـی شک ؛
هیچ طراحی تـا امـروز
چنین سِتی را بـا هم جـور نکرده است !

 

 

 

 

 بـــاران بـــهانه بـــود آرے ،
بــــاران بــــهانه بــــود
تا مــــن حــــرف دلــــم را بــــزنــــم ،
بـــــاران بـــــهانه بـــــود ،
بـــــاران که کـــــاره ای نبـــــود !
همـــــه ی حـــــرفــــم ایـــــن بـــــود :
کــــه من ِ لعنتی عاشـــــق تـــــو هستم !

 

 

 

 

 

 بودنت را دوست دارم
وقتی پنجه در کمرم حلقه مے کنی
و به آغوشت سفت مرا مے فشارے
و وادارم مے کنے
که به هیچ کس فکر نکنم
جـــــــز تــــــو … !

 

 

 

 

 بیــــراهه هم ..
برای خودش راهیســـت !!
وقتی …
قــــرار باشد !
مـــرا به تـــــو برساند ..!

 

 

 

 

 دلــــــم … هنـوز … خیس خورده ی نگاه توست …
نـازش بـدار …! که نلغــزد … از میان دستهایت …!

 

 

گاهـــــــی اونقــــدر دلتنــــگ می شی

که فقط میخوای ببینیــــش...

حتـــــــــــی بـــا کســــه دیگـــــه ای

 

 

 



برچسب‌ها: <-TagName->
چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,1:33به قلم: نازنین جوون ™           
ماه من

 

 شبـــــــیه مه شده بـــــــــودی
نه میــــــــشد در آغوشت گرفــــــت
و نه آنســـــــــــوی تو را دیـــــــد
تنـــــــــــــها میشد در تـــــو گم شد
که شـــــــدم …
 

 

 

آدم وقتی یه حس تکرارنشدنی رو با یکی تجربه میکنه ،
دیگه اون حس رو با هیچکس دیگه ای نمیتونه تجربه کنه !
بعضی حس های خاص و ناب هستند … مثل بعضی آدم ها !
 

 

 

حیف که روی تو غیرت دارم،
وگرنه روسریت را
از همین سطر باز می کردم
که همه ببینند
چه خیالی بافته ام
از موهایت…
 

 


بـا ایـن شـراب هـا
مـسـت نـمـی شـوم دیـگـر
بـایـد دوبـاره سـراغ چـشـم هـای تـو بـیـایـم !
 

 

 


مــــاه را
بیشــــتر از همه دوست می داشتی
و حالا
ماه، هر شب
تـــو را به یاد مـــن می آورد
می خواهم فراموشت کنم
اما این مــــاه
با هیچ دســـتمالی
از پنجــــره پــاک نمی شـــود . . .
 

 

 

 

 این روزها که جرات دیوانگی کم است
بگذار باز هم به تو برگردم !
بگذار دست کم ، گاهی تو را به خواب ببینم !
بگذار در خیال تو باشم !
بگذار . . .
بگذریـم !


 

 

 

سخت افسوس می خورم
برای تمام روزهایی
که بی تو ..
گذشتند
و
تمام شب هایی
که با تو ..
نمی گذرند!
می بینی دلبندم؟
هنوز رویایت تمام زندگی من است!
 

 

 

دلم که برایت تنگ میشود…
رو میکنم به کاکتوس کنار تاقچه…
کاکتوس به نظرم شکل توست…
بامزه و وحشتناک
با همان تیغ ها کمی احساساتم را می خراشد…
ولی من میخندم…
 

 

 

 

 

کــــــجـا !!؟
همـین جــــاسـت آغــوشِ مـن !
که روزی هـــزار بـــار میــخـوانــمت کـه :
بیــــــــــا…
و تـــو ..
هــر بـــار ..
بــا شیطــنتـی تمـــــــام !
صــــدا نــــازک میـکنــــی ..
و بـــاز هـــم مـی پـــرســـی :
کجــــــــــــــــا !!
 

 

 

 

تا روزی کــه بــود،
دســت هــایــش بــوی گــل ســرخ مــی داد!
از روزی کــه رفــت
گــل هــای ســرخ
بــوی دســت هــای او را مــی دهنــد . . .



برچسب‌ها: <-TagName->
سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,2:27به قلم: نازنین جوون ™